علی اصغرعلی اصغر، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

بهار در پاییز

من شما رو خیلی خیلی دوست دارم

مامانی من شما رو خیلی خیلی دوست دارم خوب منم شما رو خیلی خیلی خیلی ... دوست دارم این جمله رو روزی چندین بار میگی و خودتو برام ناز میکنی و بعدش هم بوسه ای نثارم میکنی ... آبدار اونوقت نوبت من میشه که دیوانه وار بوست میکنم و به قول خودت شِفارت (فشارت) بدم و بخورمت مامانی من و نخور ... من علی اصغرم .... ببعی کوچولو نیستم خدایا من شما رو خیلی خیلی دوست دارم ...
21 دی 1392

نکته بین

وقتی بهت چیزی میگم ... تو اون رو خوب آویزه گوشت میکنی ... خوب وقتی میگم تو نه شما توی همه جمله هات و حرفات این تو تبدیل به شما میشه  حتی توی شعرها ... یا اگر کلمه یا جمله ای توش تو باشه ... اون رو شما میگیمثل: تشکی که تازه برات پهن میکنم این چیه مامان ... تشک ... بگو تُ شک... تو بدِ شما !!! شما شک !! یا اینکه توی تلویزیون داره شعر میخونه و توی شعرش تو میگه تو ... مامان آقاهه میگه تو منم می مونم چی بگم ... میگم که خوب آقا بزرگه و داره شعر میخونه اشکال نداره ولی شما کوچولویی باید بگی شما حالا با این حرفی که زدم هر جا از یک بزرگتر تو میشنوی ... میای به من میگی ... من بزرگ بشم میگم تو الان کوچولوام میگ...
21 دی 1392

من گناه دالم

یه وقتایی هست که من یا بابایی حوصله بازی نداریم اما امان از زبون تو که نمیذاره ... مامانی با من بازی کن ... آخه من گناه دالم مامانی بیدار شو خورشید خانوم اومده ... من گناه دالم و ... آخه فرشته پاک و مهربونم تو گناهت کجا بود تو تنها گناهت اینکه پسر منی و منم خیلی خیلی .. عاشقتم خدایا منو ببخش ... من گناه  دارم ...
21 دی 1392

زمستون برو

نه نه سرما میشه امسال کمی زودتر بری آخه پسرکم هوای پارک و خوردن بستنی کرده دلش تنگه الاکلنگ و سرسره و تاب بازی و ... است این جمله رو هر روز به خودت و من یادآوری می کنی که " مامانی زمستون بره، خورشید خانوم بیاد، هوا گرم بشه ... میریم پارک تاب بازی میکنیم ، بستنی میخوریم و ... " منم برات میگم از تابستون و هوای گرم و بازی اما از اونجایی که نخواستم هوس بستنی خوردن به دلت بمونه برات بستنی خریدم و توی چله زمستون کنار بخاری نشستیم و بستنی خوردیم ... این طور بستنی خوردن هم یک حال دیگه ای داشت شکرالله ...
21 دی 1392

یلدا

25 ماهگیت مبارک شب یلدا امسال که مصادف شد با 25 ماهگیت علاوه بر جشن شب یلدا یک جشن کوچولوی دیگه هم داشتیم اونم این که گل پسرم الان قریب به 30 روزه که خیلی خیلی کم پوشک میشه یعنی فقط شبها موقع خواب که اونم انشاالله به همین زودی زود ازش خداحافظی میکنیم زودتر از اینها میخواستم شروع کنم اما کمی میترسیدم به نظرم خیلی سخت میومد و واقعا هم سخته اما خدا رو شکر پسرم با من همراهه ... مثل همیشه روزها با کمک مادرجون دیگه علی اصغرم پوشک نیست هر 20 یا 30 دقیقه ... صدام میزنی ... مامانی بریم دستشویی هر چند در این بین ممکن است گاهی فراموشمان شود و فراموشش شود ... اما باید این چند وقت خودمان را صبور تر بگیریم نفسی راست کنیم که فرزندم...
3 دی 1392
1